یعنی من عاشق اون مهمونی هستم که خودش مهمونه و چون دیسک کمر داره دست به سیاه و سفید نمیزنه ولی مادرش و پدرش اینا و خواهرش اینا رو بصرف شام به خونه میزبانی که من باشم دعوت میکنه و حتی ما رو آدم حساب نمیکنه :|
و صلاح و م هم که هیچ :|
یعنی ما شلغمم حساب نمیشیم چه برسه به میزبان :|
+
خدایا درسته مهمان حبیب خداست ولی خدا این جور برخوردها رو من نمیپسندم به هیچ عنوان :|
و اینا رو نمیبخشم :|
درباره این سایت